زیباترین اشعار پارسی

گرانبهاترین اشعار جهان،اشعار پارسی است؛اشعاری که برای بی مانندی در جهان مدعیست

گرانبهاترین اشعار جهان،اشعار پارسی است؛اشعاری که برای بی مانندی در جهان مدعیست

گلچین اشعار حافظ،مولوی،سعدی،جامی،نظامی و... پذیرای حضور گرمتان است خورشید اشعار پارسی در آسمان تنها و زیباترین است

ده روز مهر گردون افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

بایگانی

محرم راز دل شیدای خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را

"حافظ"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۰۰
زکریا مقتدری

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می‌رود ارادت اوست

نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آینه‌ها در مقابل رخ دوست

"خواجه حافظ"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۲۰
زکریا مقتدری

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطف‌ها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم

دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم

ای نسیم سحری بندگی من برسان
که فراموش مکن وقت دعای سحرم

خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار
و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم

حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل
دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم

پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو
تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم

"حافظ"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۴۱
زکریا مقتدری

دیدن روی تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است

   "حضرت"

حافظ بزرگ با آن مقام از عشق و عرفان جان خود را در مرتبه ی والایی ندیده و  با آن جان و روح بزرگش به تمامی خداوند را احساس نکرده چون او را هر چه احساس کنی لذت احساس کردنش پایان ندارد و نخواهد داشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۰۷
زکریا مقتدری

ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما

ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما          

                                              "حضرت حافظ"

حضرن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۴۱
زکریا مقتدری

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂

حکایت به قلم "سعــــدی"



📚 باب دوم (در اخلاق درویشان)


🌹حکایت ۷


✨ یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز. شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مُصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته. پدر را گفتم از اینان یکی سر بر نمی‌دارد که دوگانه ای بگزارد چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند. گفت جان پدر تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی.


🔸نبیند مدعی جز خویشتن را

🔹که دارد پرده پندار در پیش

🔸گرت چشم خدا بینی ببخشند

🔹نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش


#باب‌دوم_حکایت07

Channel: @GolestaneSaad

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۴۷
زکریا مقتدری

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂

حکایت به قلم "ســاده و روان"



📚 باب دوم : در اخلاق درویشان


🌺 حکایت ۷


💫 به خاطرم هست که در دوران کودکى، بسیار عبادت مى کردم و شب را با عبادت به سر مى آوردم. در زهد و پرهیز جدیت داشتم. یک شب در محضر پدرم نشسته بودم و همه شب را بیدار بوده و قرآن مى خواندم، ولى گروهى در کنار ما خوابیده بودند، حتى بامداد براى نماز صبح بیدار نشدند. به پدرم گفتم : از این خفتگان یک نفر حتی بیدار نشد تا دور رکعت نماز بجاى آورد، به گونه اى در خواب غفلت فرو رفته اند که گویى نخوابیده اند بلکه مرده اند.

پدرم به من گفت : عزیزم ! تو نیز اگر خواب باشى بهتر از آن است که به نکوهش مردم زبان گشایى و به غیبت و عیب گویی آنها بپردازى.


🔸نبیند مدعى جز خویشتن را 

🔹که دارد پرده پندار در پیش (1)

🔸گرت چشم خدا بینى ببخشند

🔹نبینى هیچ کس عاجزتر از خویش


(1)_ پرده پندار: حجاب تیره گمان

Channel: @GolestaneSaadi

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۴۴
زکریا مقتدری

بی ته اشکم ز مژگان تر آیو
بی ته نخل امیدم بی بر آیو

بی ته در کنج تنهایی شب و روز
نشینم تا که عمرم بر سر آیو

"باباطاهر"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۱۵
زکریا مقتدری

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم

سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

"حضرت حافظ"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۲۸
زکریا مقتدری

زیباتر ها در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت

آمدی کاتش در این عالم زنی
وانگشتی تا نکردی عاقبت

ای ز عشقت عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت

من تو را مشغول می‌کردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت

عشق را بی‌خویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت

شمع عالم بود لطف چاره گر
شمع را پروانه کردی عاقبت

دانه‌ای بیچاره بودم زیر خاک
دانه را دردانه کردی عاقبت

دانه‌ای را باغ و بستان ساختی
خاک را کاشانه کردی عاقبت

"حضرت مولانا"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۵۲
زکریا مقتدری